چگونه اعتراف یک هیولا را گرفتم و درد خود را به قدرت تبدیل کردم

برای تقریباً یک دهه، مردی که خانواده ام به او اعتماد داشتند، از من سوء استفاده جنسی کرد. او که یک متجاوز به کودک و استاد دستکاری بود، همه را فریب داد. امیدوارم روزی برای بازماندگان راحت‌تر شود که متجاوزان خود را در دادگاه‌های استرالیا به زیر بکشند. زاریشا بردلی، خبرنگار جنایی 9News می نویسد.

بار اول را یادم نیست. از همان سنی که به یاد دارم، بارها توسط هیولایی که با خانواده ام ازدواج کرده بود مورد آزار جنسی قرار گرفتم.

این کسی بود که وقتی اولین قدم هایم را برداشتم و در هر کریسمس خانوادگی شرکت کردم آنجا بود. شخصیتی مورد اعتماد که همیشه سخاوتمند به نظر می رسید و برای کودکان آب نبات چوبی و شکلات می آورد. اما در زیر نمای مرد خانواده، او یک بچه شکارچی بود. یک متجاوز به کودک و دستکاری چیره دست که اطرافیانش را فریب می دهد.

این بزرگسال، که قرار بود از من مراقبت کند، تقریباً یک دهه در دوران کودکی من در کوئینزلند، اعمال ناخوشایند علیه من انجام داد.

سوء استفاده نفرت انگیز، تحقیرآمیز و ویرانگر روح بود.

من به عکس های خودم به عنوان یک کودک شش ساله در کلاس اول نگاه می کنم و می خواهم آن دختر کوچک را در آغوش بگیرم. برای اینکه به او بگویم اشکالی ندارد که حرفش را بزند.

اما ترسی که در هنگام تهدید احساس کردم، “به کسی نگو”، مرا مجبور کرد این راز بی رحمانه را عمیقاً پنهان نگه دارم. ترس از اینکه به مشکل برسم ترس از گفتن این کلمات با صدای بلند. ترس از هم پاشیدن خانواده ام ترس از عواقب ناشناخته آن دختر کوچک را برای مدت طولانی ساکت نگه داشت.

روزی که در سال آخر دبیرستان به مادرم گفتم، روزی است که هرگز فراموش نمی کنم. تمام وجودم را گرفت تا کلمات حتی بیرون بیایند. من هرگز درد تماشای شکستن او در مقابل من را فراموش نمی کنم. انگار تمام دنیایش به هم ریخته بود. من هرگز فراموش نمی کنم که او چگونه خود را سرزنش کرد. اما هیچ کس جز او مسئول این جنایات نبود.

من فکر می کردم که سخت ترین بخش اکنون تمام شده است، حالا به مامانم گفته بودم. فکر کردم می‌رویم پلیس و او را می‌بندند. اما هیچ چیز نمی توانست مرا برای اتفاقات بعدی آماده کند.

مادرم بلافاصله مرا به ایستگاه پلیس بوندبرگ برد و تقریباً دو ساعت با کارآگاهان مصاحبه کردم.

فکر اینکه به پدرم بگویم وحشتناک بود، زیرا می دانستم که او می خواهد به کسی که به دختر اولش آسیب رسانده آسیب برساند. در این مرحله، سوء استفاده کننده من فقط یک کیلومتر دورتر از خانه خانواده ام در جین جین زندگی می کرد.

یادم می آید که در کلانتری چه احساس ناراحتی، غرق شدن و ناآرامی داشتم. افسران به من نیاز داشتند که حوادث را با جزئیات کامل توصیف کنم، هر بار که توسط این هیولا مورد تعرض قرار می گرفتم، دقیقاً چه نوع لباسی که هر روز می پوشیدم.

با وجود همه چیزهایی که پشت سر گذاشتم، هنوز هم خودم را یکی از خوش شانس ها می دانم. نمی دانم اگر حکم متفاوت بود چگونه با آن کنار می آمدم، اما این واقعیت برای بسیاری از دختران و زنان استرالیایی است. حدود 87 درصد از موارد تجاوز جنسی در استرالیا گزارش نشده است. از این موارد گزارش شده، تنها یک مورد از هر 10 منجر به محکومیت می شود

اما چطور می‌توانستم به یاد بیاورم که تقریباً هر بار که از ابتدای خاطره‌ام با او تنها می‌ماندم این اتفاق می‌افتاد؟

مثل باز کردن قوطی کرم های بی شماری بود که سال ها در اعماق زمین مدفون شده بودند. قوطی کرمی که خیلی سعی کرده بودم فراموش کنم که دفن کرده بودم.

اکنون می‌دانم که چرا پلیس به من نیاز داشت تا هر ذره سوءاستفاده‌ای را که می‌توانم، با جزئیات کامل به یاد بیاورم – و از آنها و من متشکر هستم. اگر صحبت کردن به اندازه کافی سخت نیست، گرفتن محکومیت در سیستم دادگاه استرالیا حتی سخت تر است.

به یاد دارم که کارآگاهی از من پرسید که آیا حاضرم در یک تماس تلفنی ضبط شده با متجاوزم روبرو شوم تا اعتراف بگیرم. که بیش از هر کلمه ای مرا می ترساند. اما به عنوان بزرگ‌ترین چهار خواهر، ترسی بود که خودم را مجبور کردم بر آن غلبه کنم. من قبول کردم که این کار را برای آنها انجام دهم.

آنجا من در ایستگاه پلیس جین جین بودم، تنها در یک اتاق و به طور غیرقابل کنترلی می لرزیدم. مادرم و کشیش دبیرستان بیرون منتظر بودند.

زریشا بردلی
پلیس از زاریشا پرسید که آیا حاضر است برای گرفتن اعتراف با متجاوز خود مقابله کند. (نه)

شب های قبل را با لرزیدن در مورد این لحظه حیاتی پشت تلفن گذرانده بودم، و اینکه چگونه کلماتی را برای بیرون آمدن پیدا می کردم. هیولا نمی دانست که من به خانواده ام گفته بودم یا با پلیس صحبت کرده بودم.

در نهایت در حالی که اشک روی صورتم جاری بود از او پرسیدم: «چرا این کار را کردی؟»

او غافل از اینکه مکالمه در حال ضبط است پاسخ داد: “نمی دانم. نمی دانم عزیزم. واقعاً نمی دانم.”

او ادامه داد: “می‌خواهم تلاش کنم و آن را پشت سر بگذارم، اما اگر به یک مسئله واقعی تبدیل شود. خوب، من فقط دور می‌شوم.”

“من می دانم که اشتباه بود. خوب؟ می دانم که اشتباه بود، چه اتفاقی افتاد.”

ابراز تاسف و عذرخواهی تکرار شد.

“من هر روز پشیمانم که این اتفاق افتاد. پس پشیمانم، هر اتفاقی که افتاد، بله، هر روز. و نمی توانم، مسئله این است که الان نمی توانم آن را تغییر دهم عزیزم. فقط نمی توانم آن را تغییر دهم. و من نمی توانم کاری در مورد آن انجام دهم.”

او اعتراف کرد که اگر همسرش بداند، ویران خواهد شد.

وقتی تلفن را قطع کردم، تمام وجودم احساس می‌کردم که در خلبان خودکار است. من در یک حالت شوک، کلافه بودم.

به یاد دارم که افسری به من گفت که چقدر شجاع هستم و به من اطمینان داد: “نگران نباش – احتمالاً دیگر مجبور نخواهی بود او را ببینی”.

اما روز بعد از مدرسه، من به سر کار رفتم، در اغذیه فروشی شهر کوچکمان IGA. و او ظاهر شد. او هرگز یک کلمه صحبت نکرد، در عوض فقط از آن طرف پیشخوان به من خیره شد. قلبم که از قفسه سینه ام بیرون زد، وارد فریزر اتاق سرد شدم و اشک ریختم.

شب دستگیری ایشان اصلا نخوابیدم.

وی به پنج جرم جدی شامل تجاوز جنسی (دیجیتال)، رفتار ناشایست با کودک و برقراری رابطه جنسی غیرقانونی با کودک در شرایط تشدید متهم شد.

با این حال بلافاصله برای او وثیقه صادر شد.

صبح روز بعد از همسرش تلفنی به من زنگ زد که فکر می کردم فورا او را ترک می کند. در عوض، او از من خواهش کرد که در ازای دریافت پول، اتهامات را کنار بگذارم.

این تماس کاملاً مرا شکست. در حالی که گریه می کردم مادرم مرا در آغوش گرفت.

من اکنون معتقدم همسرش نیز در آن لحظه قربانی شده بود که در طول سالیان متمادی دستکاری شده بود. در نهایت، او را ترک کرد، و من از آن زمان او را بخشیدم.

با وجود تمام شواهدی که پلیس داشت، او هنوز همه چیز را انکار کرد و من را به دادگاهی با هیئت منصفه کشاند.

دروغ های آشکاری که به دادگاه گفت باعث ناراحتی و عصبانیت من شد. امتناع از مسئولیت پذیری برای تمام دردها و رنج هایی که او برای من و خانواده ام ایجاد کرده بود، آزار دهنده بود.

روند دادگاه، به ویژه به عنوان یک خردسال، آسیب زا است. من مجبور شدم که بازجویی بی امان متقابل در جایگاه شاهد توسط وکیل مدافع او را تحمل کنم.

مثل این بود که دوباره کابوس را دوباره زندگی کنم، پیشنهادهای تهاجمی و مداوم – ادعاهایی که “این اتفاق نیفتاد” – در حالی که مجرم مراقب هر حرکت من بود.

من باید از جهنم کشیده می شدم و برمی گشتم تا دروغ های او از بین برود. من کودک بودم، او بزرگسال و در اینجا من را به یک سیستم قضایی بی رحم کشاندند که فقط سعی می کرد حقیقت را بگوید.

من خیلی سعی کردم قوی باشم، اما در یک نقطه، اشک ها شروع به جمع شدن کردند و احساس کردم خودم شروع به شکستن کردم.

چگونه این مرد می تواند آنجا بنشیند و مرا اینطور ترساند؟ او دقیقا می دانست که با من چه کرد.

خوشبختانه هیئت منصفه دروغ های او را دید و او را در هر اتهامی مجرم تشخیص داد. او در سال 2016 به پنج سال و نیم زندان محکوم شد.

او سعی کرد درخواست تجدید نظر کند و این شکست. قاضی آخرین تلاش او برای فرار از مسئولیت را رد کرد و تماس تلفنی ضبط شده من را “شواهد قدرتمند” توصیف کرد.

پس از صدور حکم، مادرم تماس گرفت و به من اطلاع داد که روزنامه محلی دادگاه را با جزئیات وحشتناک پوشش داده است.

در حالی که نام من به عنوان خردسال سرکوب شده بود، برای یک شهر کوچک، با جمعیتی بیش از 1000 نفر در آن زمان، سخت نبود که دو و دو را کنار هم بگذارد.

شرم و خجالت بسیار زیاد بود. من هرگز نمی‌خواهم حسی را که با خواندن آن مقاله‌ها داشتم به یک قربانی وادار کنم، و هر بار که این امتیاز را دارم که داستان یک بازمانده را به اشتراک بگذارم، این احساس را به من می‌دهد.

با وجود همه چیزهایی که پشت سر گذاشتم، هنوز هم خودم را یکی از خوش شانس ها می دانم. نمی دانم اگر حکم متفاوت بود چگونه با آن کنار می آمدم، اما این واقعیت برای بسیاری از دختران و زنان استرالیایی است.

حدود 87 درصد از موارد تجاوز جنسی در استرالیا گزارش نشده است. از این موارد گزارش شده، تنها یک مورد از هر 10 منجر به محکومیت می شود.

من جزو 1.5 درصد استرالیایی‌هایی هستم که واقعاً می‌بینند که آزارگرشان به زندان می‌رود.

این بخش بزرگی از روند بهبودی من بود که هرگز آن را بدیهی نمی‌دانم. همچنین قدرتی را که دارم برای افشای این کودک شکارچی از طریق این ستون، و انتخابی که به من داده شده تا علناً صحبت کنم، بدیهی نمی دانم.

نام او چارلی فاکنر است. در حین گذراندن دوران محکومیتش به من گفته اند که او سکته کرده و او را با ویلچر رها کرده است.

من بسیار سپاسگزارم که می توانم درد خود را به قدرت تبدیل کنم. من فقط امیدوارم روزی برای کودکان استرالیایی راحت تر باشد که متجاوزان خود را در دادگاه سرکوب کنند.

مایلم از پلیس کوئینزلند و کارآگاه ارشد هیلی سلف که در آن زمان مأمور تحقیق و دستگیری بود تشکر کنم. او برای من به عنوان یک دختر کوچولوی ترسو یک الگوی زن قدرتمند بود و کمک کرد تا کنترلی که از من ربوده شده بود را پس بگیرم.

اگر شما یا هرکسی که می شناسید نیاز به پشتیبانی دارد، می توانید تماس بگیرید 1800 احترام، خدمات مشاوره ملی تجاوز جنسی، خشونت خانگی و خانوادگی، در 1800 737 732.